معلم انشاء

میخواهم بروم در کوره دهاتی دور؛ نه اصلاً میخواه بروم یک شهر شلوغ، و یک مدرسه شلوغ در جنوب شهر و بشوم معلم انشای کلاس دوم راهنمایی یا کلاس هشتم یا هر اسم وعنوان دیگر

و آن وقت موضوع انشاء های قدیم خودمان را بنویسم پای تخته؛ و هر دانش آموزی که گفت و نوشت که علم بهتر از ثروت است بزنمش ، تا می خورد و تا جا دارد ؛ تا خون بالا بیاورد؛ و هر دانش آموزی هم که گفت می خواهد پزشک شود سیاه و کبودش کنم که بچه ی نفهم میخواهی پزشک شوی که چه بشود، که تا عمر داری یک از خدا بی خبر و مثلاً کارشناسی به سُخره بگیردت و تو را ملعبه ای قرار دهد و هر روز به ساز یک قانون و بخش نامه ای برقصی و الخ....

.

.

.

پ.ن: تغییر زمان آزمون دستیاری از عجیب ترین و غیر کارشناسانه ترین تصمیمات اخیر که اولی و آخریش نیست و نخواهد بود.


پ.ن 2: خشونت را بگذارید به حساب مکانیسم دفاعی بنده!


بعداً نوشت 1 : اگر باز گردم به زمان انتخاب رشته باز هم همین رشته را-پزشکی- انتخاب خواهم کرد.


بعداً نوشت 2: (این نبشته صرفاً یک واکنش به تصمیمات غیرکارشناسانه است به تناسب تصمیمشان-جدا از خوب و بد یا زشت و زیبا بودن تمثال)